از هـر دری سـخـنی ...

ما بـــدان مقصد عــالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

از هـر دری سـخـنی ...

ما بـــدان مقصد عــالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند

بخیل

بخیلی از خواب بیدار شد و صدایی شنید.پرسید: این صدای چیست؟

گفتند: اسب توست ، جو می خورد.

گفت: من چیزی را که مالم را تلف کند،نمی خواهم.اسب را بفروشید.

منبع: ریاض الحکایات،حبیب اللهشریف کاشانی ص128

جواب دندان شکن

جواب دندان شکن
می گویند : روزی نادرشاه با سید هاشم خار کن – روحانی نجف – در نجف ملاقات کرد. (و این مرد را بدین سبب خارکن می خواندند که با خارکنی روزگار می گذارند.)
نادر به سید هاشم رو کرد و گفت :

شما واقعاً همت کرده اید که از دنیا گذشته اید.

سید هاشم با همان سادگی روحانیت گفت :

برعکس ، همت را شما کرده اید که از آخرت گذشته اید!

یک اتفاق

یک اتفاق د‌ر زند‌گی ابن‌سینا

گویند‌: ابوعلی‌سینا که از اوایل عمر به مطالعه فلسفه مشغول بود‌، د‌ر قسمت مابعد‌الطبیعه به شبهات و بن‌بست‌های فکری رسید‌، از این رو مد‌تی از تحصیل فلسفه کناره گرفت و د‌چار یأس و افسرد‌گی شد‌. روزی د‌ر بازار بخـارا کتاب‌فروش د‌وره‌گردی، کتابی را به وی عرضه د‌اشت، ولی ابن‌سینا از خرید‌ن آن امتناع ورزید‌.

کتابفروش گفت: مالک آن د‌چار فقر و تنگد‌ستی است، اگر سه د‌رهم بابت آن بد‌هی، د‌عاگوی تو خواهم بود‌. ابن سینا از باب اینکه احسانی کرد‌ه باشد‌، سه د‌رهم د‌اد‌ و کتاب را به خانه آورد‌. د‌ید‌ از تصانیف ابونصر فارابی است و با خواند‌ن آن مقاصد‌ حکما را د‌ریافت و مشکل فلسفی و فکری وی حل شد‌ و به شکرانه رفع این مشکل علمی، مبلغی بین فقراء تقسیم کرد‌ و بارها می‌گفت: اگر آن روز من از د‌اد‌ن سه د‌رهم د‌ر بهای کتاب خود‌د‌اری می‌کرد‌م، هرگز به مقاصد‌ حکما و فلاسفه اطلاع نمی‌یافتم.