بخیلی از خواب بیدار شد و صدایی شنید.پرسید: این صدای چیست؟
گفتند: اسب توست ، جو می خورد.
گفت: من چیزی را که مالم را تلف کند،نمی خواهم.اسب را بفروشید.
منبع: ریاض الحکایات،حبیب اللهشریف کاشانی ص128